یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد!
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد!؟
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد!
----------------------------------
توضیح و تفسیر:
باز هم با " یار " ویژه ی حافظ سر و کار داریم، یاری که جنسیتش معلوم نیست و نمی دانیم زن است یا مرد، و قدسی است یا زمینی!
همان یاری که حافظ درباره اش چنین سروده است:
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش!
دلم از عشوه ی شیرین شکرخای تو خوش!
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش!
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش!
هم گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش!
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش!
پیش چشم تو بمیرم که بدان بیماری
می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطری است
میرود حافظ بی دل به تولای تو خوش!
این " یار " زمانی که قدح و جام شراب را به دست گیرد و ( بنوشد و مست گردد )، گر چه پیش از آن هم مست می الست* است، بازار بتان و زیبا رویان شکست گیرد و کساد شود.
حافظ، با آن مقام والا، که " بخشایش بس روح مکرم با اوست "، به زاری و خواری در پای او افتاده تا مگر " یار " لطف کرده و دست او را بگیرد و وی را از زمین، و از مرتبه ی زاری و خواری، برکشد و به بالا بیاورد.
در بیت بعدی حافظ می گوید که همچون ماهی در دریای عشق غوطه ور شده تا " یار " دامی و توری بیفکند و او را بگیرد و نجات دهد.
این یار چنان مست است که هر کس چشمان مست و خمار او را دید، پرسید که چرا محتسب و داروغه او را به جرم مستی میخواری دستگیر نمی کند!
در بیت آخر، حافظ آرزو و دعا می کند که هر کس چون او، " جامی ز می الست* " خورده، دلش شاد و خرم باد!
------------------------
* در قرآن کریم آمده که خداوند به انسان ها می گوید، به یاد می آورید زمانی را که پشت پدرانتان بودید و من خود را به شما معرفی کردم و پرسیدم: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و شما پاسخ مثبت دادید و اقرار کردید که چرا. و این معرفی پروردگار و معرفت انسان ها به او همان بار امانتی است که خدا دید آسمان ها توان تحملش را ندارند بر دوش ما نهاد و حافظ درباره اش گفته:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من بیچاره زدند!
و آن زمان و عهد آشنایی و معرفی و معرفت خداوند به نام عهد الست معروف و شناخته شد.
------------------------------------
والسلام علی من اتبع الهدی
------------------
ناصر دادرس 1393/2/16
بازار بتان شکست گیرد!
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد!؟
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد!
----------------------------------
توضیح و تفسیر:
باز هم با " یار " ویژه ی حافظ سر و کار داریم، یاری که جنسیتش معلوم نیست و نمی دانیم زن است یا مرد، و قدسی است یا زمینی!
همان یاری که حافظ درباره اش چنین سروده است:
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش!
دلم از عشوه ی شیرین شکرخای تو خوش!
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش!
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش!
هم گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش!
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش!
پیش چشم تو بمیرم که بدان بیماری
می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطری است
میرود حافظ بی دل به تولای تو خوش!
این " یار " زمانی که قدح و جام شراب را به دست گیرد و ( بنوشد و مست گردد )، گر چه پیش از آن هم مست می الست* است، بازار بتان و زیبا رویان شکست گیرد و کساد شود.
حافظ، با آن مقام والا، که " بخشایش بس روح مکرم با اوست "، به زاری و خواری در پای او افتاده تا مگر " یار " لطف کرده و دست او را بگیرد و وی را از زمین، و از مرتبه ی زاری و خواری، برکشد و به بالا بیاورد.
در بیت بعدی حافظ می گوید که همچون ماهی در دریای عشق غوطه ور شده تا " یار " دامی و توری بیفکند و او را بگیرد و نجات دهد.
این یار چنان مست است که هر کس چشمان مست و خمار او را دید، پرسید که چرا محتسب و داروغه او را به جرم مستی میخواری دستگیر نمی کند!
در بیت آخر، حافظ آرزو و دعا می کند که هر کس چون او، " جامی ز می الست* " خورده، دلش شاد و خرم باد!
------------------------
* در قرآن کریم آمده که خداوند به انسان ها می گوید، به یاد می آورید زمانی را که پشت پدرانتان بودید و من خود را به شما معرفی کردم و پرسیدم: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و شما پاسخ مثبت دادید و اقرار کردید که چرا. و این معرفی پروردگار و معرفت انسان ها به او همان بار امانتی است که خدا دید آسمان ها توان تحملش را ندارند بر دوش ما نهاد و حافظ درباره اش گفته:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من بیچاره زدند!
و آن زمان و عهد آشنایی و معرفی و معرفت خداوند به نام عهد الست معروف و شناخته شد.
------------------------------------
والسلام علی من اتبع الهدی
------------------
ناصر دادرس 1393/2/16


0 نظرات:
ارسال یک نظر