۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

خاطره ای از حافظ

0 نظرات

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس؟
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس؟


ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس!


خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس 


من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس


هیچ آگهی ز عالم درویشی اش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس


از دلق‌پوش صومعه نقد طلب مجوی!
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس!


در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس!


ما قصهٔ سکندر و دارا نخوانده‌ایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس!


حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی!
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس!

-------------------------------------------------
خاطره:
روز جمعه یی به درکه رفتم. آقای صمیمی و خانم جهان نما را، که شیرازی بود، دیدم. در راه پسرک فال فروشی جلو آمد و از ما خواست که فال حافظ بخریم. من که آن روز با حافظ قهر کرده بودم. خانم جهان نما فالی برداشت و گشود و غزلی با مطلع زیر آمد:

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو!
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو 

خانم جهان نما بسیار خوشحال شد و گفت: من شاهم! من که با حافظ قهر و سر لج بودم، گفتم: از این فال ها برای من صدها بار آمده و اینها همه چرت و پرت و دروغ است!
تا کافه ی پاتوقمان، کافه عمران، بالا رفتیم و اطراق کردیم. عصری به هنگام بازگشت در یکی از کافه ها، پاکوپا، به قصد استراحت نشستیم. دخترک فال فروشی به سوی ما آمد. خانم جهان نما رو به من کرد و گفت: ناصر تو هم یک فال بخر. من هم برای کمکی هر چند اندک، به او پول دادم واز او خواستم که خودش فالی برای من بکشد و با صدای بلند گفتم: حافظ من هنوز با تو قهرم و فکر نکن که آشتی کرده ام. فال را به خانم جهان نما دادم تا بخواند، و او چنین خواند:

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس؟
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس؟


ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس!



ناصر دادرس 1393/1/5





یارم چو قدح به دست گیرد

0 نظرات

یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد!


در پاش فتاده‌ام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد؟


در بحر فتاده‌ام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد


هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسِبی که مست گیرد؟


خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد!

-----------------------------
توضیح:
یار حافظ اینجا همه ی کسانی هستند که همچون من، به رهنمودها و جهان بینی حافظ ایمان کامل دارند و مطلقا از او پیروی می کنند و مرید او هستند و او را مراد و معلم و مربی خود می دانند.

حافظ می گوید وقتی این یار، قدح و جام شراب را به دست می گیرد و می نوشد و مست میشود، بازار بتان، یعنی سیمبران مه پیکر زیبا روی، از رونق می افتد و به قول او شکست می گیرد یا می خورد.

و حافظ، زار و نزار به پای این یار افتاده تا مگر به او رحمی کند و کمکش کند و دستش را بگیرد.

حافظ، خود را به ماهی در دریا تشبیه کرده و امیدوار است که یار او را با شست، که به معنی تور ماهیگیری است، صید کند و بگیرد.

چشمان یار، چنان شهلا و شیداست، که به چشمان مستان لایعقل شبیه است، و حافظ می پرسد، کو محتسبی، داروغه ای یا کلانتری، که این مست را دستگیر کند!

 الست، زمانی است که، به گفته ی قرآن، ما در پشت پدرانمان و شاید آدم ابوالبشر بودیم و پروردگارمان خود را به ما شناساند و خطاب به ما گفت: 


" الست بربکم "؟ و ما تایید کردیم که: " بلی "، و در واقع بار امانت را همانجا بر دوش گرفتیم. و عهد الست هم در واقع همان زمانی است که این پرسش و پاسخ بین رب و پروردگار ما، و ما، اتفاق افتاد. و می الست، آن شرابی است که خداوند، این ساقی اول و آخر، در عهد الست در جام ما ریخت، و بعضی از ما همچنان مدهوش آن می هستیم و اکثر ما به هوش آمده ایم و مستی از سرمان پریده و " عاقل " شده ایم.

واسلام علی من اتبع الهدی

ناصر دادرس 1393/1/5



۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

گفتم،گفت!

0 نظرات

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید


گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز ماهرویان این کار کمتر آید


گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید!


گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید!


گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید


گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کاو بنده پرور آید


گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید


گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید!
 --------------------------
این زلف کدامین زیباروی گیسو بلندِ لولی وش است که بویش، حافظ را گمراه عالم کرده، و این کدام معشوق است که می گوید هم این بوی زلفش، حافظ را به راه درست هدایت خواهد کرد؟!


آن که خیالش شبرو است و اگر راه نظر را ببندی، از راه دیگری وارد فکر و ذکر و یاد تو خواهد شد؟!

این کیست که وقتی به او می گوییم:  " که نوش لعلت ما را به آرزو کشت "، می گوید:
 " تو بندگی کن کاو بنده پرور آید "؟!

و خلاصه این معشوق کیست که این مکالمه و " گفتم، گفت "، بین او و حافظ در جریان است؟

این معشوق ماهروی مهربان، کسی نیست جز پروردگار زیبای عاشق زیباییِ رحیم، که درباره اش گفته اند:

انّ الله جمیل و یحب الجمال!
خداوند زیباست و عاشق زیبایی است!

والسلام علی من اتبع الهدی

ناصر دادرس 1393/1/4

نماز شام غریبان

0 نظرات

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم


به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم


من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم


خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم


خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که باز با صنمی طفل، عشق می‌بازم!


بجز صبا و شمالم نمی‌شناسد کس
عزیز من که بجز باد نیست دمسازم


هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم


سرشکم آمد و عیبم بگفت رویاروی
شکایت از که کنم خانگی است غمازم


ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت
غلام حافظ خوش لهجه ی خوش آوازم

--------------------------------------
معروف است که حافظ فقط یک بار از شیراز خارج شده و از این سفر به شدت پشیمان گشته و در غربت به او بسیار سخت گذشته، که از غزل فوق پیداست، و پس از بازگشت دیگر هرگز از شیراز خارج نشده است.
درباره ی مدت این سفر هم، بیشتر، سه سال گفته اند، ولی از 
یکی از قطعات پیوست دیوان حافظ، که من دو بیت مربوط آن را نقل می کنم، و تقریبا در تمام نسخه های معتبر دیوان حافظ هست، پیداست که این دوری و غربت دو ساله بوده است:

به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتیجه ی کِلکت سواد بینایی

پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
چرا ز خانه ی خواجه بدر نمی آیی؟ 

---------------
هر که غربت کشیده و دور از سرزمین آباء و اجدادی زندگی کرده یا می کند، می داند که گاهی چنان زمین و زمان بر او تنگ می گردد که نفس، راه برون رفتش را گم می کند و چه بسا به گریه می پردازد.
حافظ، به زیباترین و رساترین شکل ممکن، احساس غربت را در این غزل منعکس کرده است. من خود بارها این احساس را در غربت تجربه کرده ام و هربار با خواندن این غزل حافظ گریه کرده و سبک شده ام و آرام گرفته ام.


هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم


که می توان اینجا با اجازه ی حافظ، از قول هموطنان خارج از کشور گفت:

هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک ایرانم!


والسلام علی من اتبع الهدی

ناصر دادرس 1393/1/4





۱۳۹۳ فروردین ۳, یکشنبه

تسبیح و زنار! - توضیح و تفسیر حافظ 1

0 نظرات

بنام خدا
این اولین پست من در این وبلاگ است و امیدوارم بتوانم این وبلاگ را همیشه به روز نگه دارم. به امید پروردگار و با توکل بر او آغاز می کنم.

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است!
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش! 
حافظ
------------------------------------------

با نام خدا، اولین توضیح یکی از ابیات خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را،چنانکه گفته بودم، اینجا می نویسم.

این اولین سعی من، همچنین محکی است تا ببینم چگونه از آن استقبال می شود، و اگر استقبالی، چنانکه شایان آن است نشود، این زحمت را اینجا به خود هموار نخواهم کرد و در جای مناسب تری به آن ادامه خواهم داد.

------------
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح می فرمود و گر زنار می آورد

جانان، خداست، و البته می تواند برای سالک راه حق، مراد یا مرشد هم باشد. غیر از آن، یک معشوق زمینی یا به تعبیر حافظ " صنم " ( بت، زیبارو، شاهد ) هم باشد چنانکه در بیت زیر از خواجه:

گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند!

که منظور از صمد، خداست ( الله الصمد )

پس:
سراسر اوامر و توصیه ها و هدایت های " جانان "، از روی لطف و احسان بود، چه آنجا که فرمان " تسبیح " میداد و چه آنجا که امر به " زنار " می کرد.

تسبیح فرمودن، یعنی امر به عبادت و زهد و " شریعت مدار " بودن.

زنار آوردن، یعنی امر به فسق و فجور و کفر و الحاد و ... .

زنار، پوشش یا کمربند یا چیزی شبیه به آن بوده که در قدیم، اهل کتاب، یا به تعبیر آن زمان، کفار باید به خود می بستند تا از مسلمین تمیز داده شوند.

در کتابی به گمانم از شیخ اشراق، شهاب الدین سهره وردی خواندم که اگر مرشدی به مریدش فرمان به انجام کاری خلاف دین و شریعت بدهد و مرید در آن چون و چرا کند، او کافر شده و از حلقه ی مرید و مرادی بیرون افتاده است.

یک نمونه ی معروف زنار بستن، داستان شیخ صنعان و عاشق شدن او به دختر ترساست که داستان آن در منطق الطیر عطار آمده است و من آن را در قسمت یادداشت هایم در فیسبوک توضیح داده ام. و حافظ با اشاره به این داستان می گوید:

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه ی خمار داشت!

والسلام علی من اتبع الهدی
-------------------------
ناصر دادرس 1392/11/29
زُنّار
 

Copyright 2008 All Rights Reserved | Blogger Template by Bloganol and Smart Blogging Tips | Free Blogger Templates created by The Blog Templates