۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

گفتم،گفت!



گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید


گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز ماهرویان این کار کمتر آید


گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید!


گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید!


گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید


گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کاو بنده پرور آید


گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید


گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید!
 --------------------------
این زلف کدامین زیباروی گیسو بلندِ لولی وش است که بویش، حافظ را گمراه عالم کرده، و این کدام معشوق است که می گوید هم این بوی زلفش، حافظ را به راه درست هدایت خواهد کرد؟!


آن که خیالش شبرو است و اگر راه نظر را ببندی، از راه دیگری وارد فکر و ذکر و یاد تو خواهد شد؟!

این کیست که وقتی به او می گوییم:  " که نوش لعلت ما را به آرزو کشت "، می گوید:
 " تو بندگی کن کاو بنده پرور آید "؟!

و خلاصه این معشوق کیست که این مکالمه و " گفتم، گفت "، بین او و حافظ در جریان است؟

این معشوق ماهروی مهربان، کسی نیست جز پروردگار زیبای عاشق زیباییِ رحیم، که درباره اش گفته اند:

انّ الله جمیل و یحب الجمال!
خداوند زیباست و عاشق زیبایی است!

والسلام علی من اتبع الهدی

ناصر دادرس 1393/1/4

0 نظرات:

ارسال یک نظر

 

Copyright 2008 All Rights Reserved | Blogger Template by Bloganol and Smart Blogging Tips | Free Blogger Templates created by The Blog Templates